آمد ز درم نگار سرمست


رندانه و جام باده بر دست

صد فتنه ز هر کنار برخاست


او مست در این میانه بنشست

لب را بنهاد بر لب ما


موئی به دونیم راست بشکست

عشق آمد و زنده کرد ما را


پیوسته بود به ما چو پیوست

از بود و نبود باز رستیم


آسوده ز نیست فارغ از هست

دل در سر زلف یار بستیم


محکم جائی شدیم پابست

از مستی ذوق نعمت الله


خلق دو جهان شدند سرمست